امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

تشرف به دین اسلام!

امروز امیرحسین را برای ختنه به درمانگاه بردیم. من و مامانش رو که از اتاق انداختن بیرون! گفتن شما طاقت ندارین!! قرار بود مامان بزرگ پیش دکتر بمونه که اونم وقتی عمل شروع شد از ترس اومد بیرون. بالاخره عمل ختنه انجام شد. الهی بمیرم پسر گلم خیلی گریه میکرد. ...
22 مهر 1391

جشن یک ماهگی امیرحسین

امروز امیرحسین جان، یک ماهه شد. باباش که دیشب از یک کنفرانس توی اصفهان آمده بود براش یک کیک کوچیک خرید. خاله مامانی با بچه هاش  هم که آمده بود تا امیرحسین رو ببرد حموم، توی این جشن بودند. پسر گل مامان و بابا انشالله جشن صدسالگیتو نوه ها و نتیجه هات برات جشن بگیرن ...
21 مهر 1391

اولین گردش

امروز امیرحسین برای چکاپ ماهیانه رفت خانه بهداشت و آنجا قد و وزن و دورسرش رو اندازه گرفتن. خانمی که اونجا بود از رشد امیرحسین راضی بود.( ماشاالله به پسر خوب مامان که داره خوب رشد می کنه) اونجا به امیرحسین قطره مولتی هم دادن که دوباره بخوره. بعد هم خاله امیرحسین لطف کردن و شما را به اولین گردش برد. خاله جونتان تازه گواهینامه اش رو گرفته بود و من و شما و مامانی رو بردن خرید. پسر گل مامان! تموم مدت خواب بود. فقط اون اواخر از گرما کلافه شدی و شروع به گریه کردی. امروز فهمیدم مثل خودم، شماهم گرمایی هستی.  
20 مهر 1391

پستونک

دیروز برای اولین بار مزه پستونک را چشیدی. البته اصلا دوست نداشتی و همش پرت می کردی بیرون. اخرش با اصرار زیاد دایی و خاله دو سه دقیقه ای تو دهنت نگه داشتی. ولی کلا پستونک دوست نداری. ...
17 مهر 1391

یادگاری روی لباسای بابا

امروز مطابق معمول جمعه ها قرار بود که شب برگردم تهران. عزیزم از صبح بیقرار بودی و گویا دل درد داشتی و ناراحت بودی. مامانی بهت شیر داد و گرفتن آروغ شما نیز بر عهده بابایی قرار داده شد. خدا بد نده هنگام آروغ زدن گویا شیرفلکه رو بازکردی و تمام لباسای بابا رو مزین به شیر کردی!!! موندم این همه شیر تو معده کوچولوی شما چطور جا شده بود! راستی مبلهای خونه مادربزرگت رو هم بی نصیب نگذاشتی.
14 مهر 1391

رفتن به دکتر

امروز جیگر بابا رو بردیم دکتر اطفال البته فقط برای معاینه کلی. اونجا دکتر قند عسل بابا رو وزن کرد و گفت که حسابی رشد کرده و پرسید که غذا بهش چی دادین و مامان گفت فقط شیر مادر (البته مادر بزرگت به دکتر گفت ماشاالله بگید چشم نخوره!!!) شکر خدا کاملا سالم بودی.
12 مهر 1391

دلتنگی

همه مردم بعد از بچه دار شدن کلی سرشون شلوغ میشه ولی من بدبخت تازه شدم مجرد! تک و تنها زندگی میکنم. امیرحسین پسر گلم باید بدونی که خیلی دلتنگتم انشاالله چهارشنبه میام روی گلت رو میبینم. ...
10 مهر 1391

اولین کوتاهی مو امیر حسین

امروز باباجون(بابای مامان) موهای امیرحسین رو کوتاه کرد. عزیز مامان هیچی نگفت. اول قرار بود فقط موهاش مرتب شه ولی بعد تبدیل شد به یک حاجی مکه ای. پسر گلم زودتر از همه حاجی ها موهاشو کوتاه کرد. موهاتو جمع کردیم تا بابا که چهارشنبه میاد ببره به اندازش نقره بده. قراره یکمی رو تو آلبومت بذاریم که بعدها اولین موهای زندگیتو بتونی ببینی. تازه امروز خاله جون( خاله مامان) شما رو برد حموم. اینم عکس شما بعد از اصلاح و حموم. ایشالا اصلاح و حموم دومادیت.   ...
10 مهر 1391

مسير تهران - قم

امشب دوباره تنهايي از قم برگشتم تهران. پسر گلم نميدوني چقدر دل كندن از تو و مادرت سخته ولي مجبورم براي كار و دانشگاه بيام تهران. اين مسير تهران - قم و بالعكس ديگه بايد بشه جزو برنامه كاريم. چهارشنبه ها از تهران به قم و جمعه شب از قم به تهران.
7 مهر 1391

ولیمه

امشب به مناسبت ورود شما، مامان بزرگ و بابابزرگ همه را به شام دعوت کردن. خیلی ها از عمه وعمو و خاله ودایی های مامان بودن. فامیل های بابایی مشهد بودن و تنها مامان بزرگ و بابابزرگت تونستند بمونن. راستی مامان ابتکار جالبی انجام داده بود و برای تشکر از مهمون ها که زحمت کشیده بودن و به مهمونی پسر بابا آمده بودن کارت درست کرده بود. کارت ها خیلی خوشگل بودن. زحمت درست کردنشو خاله جونت با مامانت کشیده بودن و من هم عکس ها را چاپ کردم. تازه برای مهمون های کوچیک هم از طرف شما خوراکی های خوشمزه ای آماده شده بود که حتی مهمون های بزرگ هم دوست داشتن از اونا داشته باشند. عزیزم، مامانت خیلی سعی کرد تا این مهمونی برای همه یه یادگاری داشته باشه. ...
31 شهريور 1391